علم
علم
فارغ از تعريفهايى كه در دستگاه ماهوى فلسفيانِ سنتى گفته مىشود، علم در ساحت ذهن و آگاهى ذهنى، انكشاف و تعين ظهورى و صرف حضور انشايى و آفرينش چيزى براى درككننده است. در علم ذهنى، هم آفرينشگر و هم درككنندهى خَلق و آفريدهى ذهنى، خود ذهن با يك كنشِ فاعلىست.
علم، تعينى ظهورى، فعلى، انشايى و خلقشده در فاعل شناسا بهطور حضورىست كه مطابقت با عين و نيز جمعىبودن، جزو شخصيت و مرتبهى آن است و ذهن در خلاقيت خود و سِمَت فاعلى خويش، تعين علمى را بهطور اوّلى مطابق با واقع و روشنىبخشِ معلوم مىآورد، مگر آنكه با مانعى مانند حجاب ثقل مادى و غفلت يا آلودگى يا حافظهى كاذب و پيشفرضهاى جعلى مواجه شود.
با توجه به اين تعريف علم، دانش تصورى و نظام صورت ذهنى ارسطو كه هويت علم را مبتنى بر ماهيت و عرضِ كيف نفسانى و صورت مىسازد، در شناخت علم بر خطاست. جناب ارسطو در اين دستگاه، شخصيت علم را به آگاهى مفهومى تنزل داده و ميان مراتب شناخت و همچنين ميان ذهن و نفس خلط كرده است.
علمِ هميشه حضورى را كه خود شىء در نزد درككننده و فاعل شناسا حاضر و همراه حكم و قضاوت و تصديق است و در ساختار يك گزاره و قضيه نما مىيابد، نبايد حصولى و غايب و به دخالت و وساطت تصور آن شىء انگاشت و مفهوم را واحد آگاهى قرار داد.
جهانِ عين اطلاعات و واقع آگاهى، در ساحت ماده يا در ارتباط با ماده، برخوردار از شكل و صورت و هيأت است، نه اطلاعات دريافتى در ذهن. بنابراين علم ذهن و آگاهى داراى صورت و تصوّر نيست، بلكه آگاهى از موضوع در ذهن، تعيّنى معنايىست كه در خيال به بازنمايى و تداعى مثالى كه بعدتر از آن خواهيم گفت، ايهام صورت دارد. اين معنا در ادراك حسى به حس و تجربهاى كه مغز دريافت مىكند، درون مغز، و در خيال به بازنمايى ( تمثّل ) و در تعقل به مفهوم تحويل مىرود. بنابراين شكل و صورت، وصف پديدهى خارجى و عينىست، نه وصفِ معنا و آگاهى ذهنى. ذهن، درون خود شكل و صورتى ندارد و آگاهى، صورت حاصله نيست. حصولىپنداشتن علم و آگاهى به سبب خلوص نداشتن تعين علمى و ناصافى و ابهامآلود شدن و خلط ميان هيأت و شكل خارجى با تعين خلقشده در ذهن توسط ذهن است كه تشابه و هماهنگى با واقعيت عينى دارد. ذهن مادى داراى خلاقيتِ پيدايىدادن به اشيا در خود و ابداع علم در بستهاى رمزگذارى شده به تناسب وضوح و صفاى خود است. بنابراين علم بازتاب اشيا و انطباع انفعالى صورت در ذهن نيست.
براى شناخت حقيقت علم بايد به ساحت آن بهطور حضورى بار يافت. دست شكلِ مفهومى كه امرى انشايى و تمامذهنىست از يافت حقيقت خود علم مفهومى كوتاه است؛ اگرچه ذهن در ارتباطى كه با اين علم دارد، مىتواند علم حضورى را با تنزلدادن به شناخت مفهومى يا ادراك حسى يا بازنمايى مثالى ذهن تحويل برد و به مطالعهى ذهنى يا تجربى علم از طريق علوم عقلى و شناختى رو آورد و به خصوص علم و آگاهى مادى را از طريق آزمون و سنجههاى آزمايشگاهى مورد شناخت قرار دهد. وجودشناسى فلسفى با ابزار انديشه و ذهن محقق مىشود. ذهنشناسى و شناختِ خودِ آگاهى و علم، واقعيتى عينى در كنار ديگر واقعيتهاست كه بدون شناخت وجود و احكام و احوال و آثار آن محقق نمىشود و اين دو شناخت، درهمتنيده و اشتباكىاند. ما با شناختِ ابزار شناختِ واقعيت و حقيقت كه امرى مادى و تجربىست، آغازيده و سپس شناخت هستى و پديدههاى آن و نيز شناخت دستگاه علم و آگاهى و معرفت را بهطور تشابكى و درهمتنيده خواهيم آورد.
ميان علم و عالم و معلوم در مرتبهى ماده اتحاد است و مادىبودن علم مانع از اتحاد علمى نمىشود. بهخصوص كه علم و آگاهى از سنخ حضور است و ذهن آن را با خلاقيت و آفرينشگرى ابداع مىكند و رابطهى ذهن با علم رابطهى پديداركننده و ظهوربخش با پديده و ظهورىست كه از مراتب و آثار و احكام ذهن مىباشد. ذهن با آگاهى به اظهار خود و اعطاى ظهور و تعين علمى مىپردازد و آگاهى را جعل نمىكند. همين امر به اتحاد بدون مانع ذهن با علم مىانجامد.
ساحت مادى علم با احساس، عاطفه و عشق و خواستهها و ميول انسانى و با انرژى و امواج و سيگنالها و پيامها و اطلاعات مادى كه از طريق نورونها و مدار عصبى و توان انعكاس چينش ذرّات مادى در مغز و ميليونها سلول آن ارتباط و تعامل و همنشينى و همزيستى مشاعى دارد با خود علم و صفا و عشق رشد مىيابد و تلطيف و ترقيق مىگردد و ارزشهاى زيستى اين رتبه از جمله فربهى با لذت هوش و نوش علمى را مىيابد.
ذهن فيزيكى و تنمند كه منطوى در تن است، اين اقتدار را دارد تا همانند طبيعت و حواس تجربى و نيز غريزه، تعينى مادى مطابق با پديدههاى عينى را انشا و خلق كند و ظهور دهد و بر پايهى جهان معنايى و مفهومى ذهن، علم توليد كند و آگاهى بسازد. اصطلاح علم و دانايى در برابر ادراك حسى و معرفت شهودى، به اين مرتبه از آگاهى اطلاق مىشود.
اين آگاهى كه از سنخ ماده است نهتنها براى انسانها بلكه حتى براى حيوانات نيز حضورىست نه حصولى و مفهومى. حيوانات انبوهى از اطلاعات، مهارتها و آگاهىهاى حضورى خيرهكننده بهطور راحت دارند كه انسان با تمامى توانمندى از دستيابى آسان به آنها ناتوان است. حضورىبودن اين آگاهىها با مجردبودن آنها بهطور ضرورى تلازمى ندارد.
براى شناخت آگاهى و علم مادى، نخست بايد خود مادّه را شناخت. ذرّات مادى، بسيط و غيرمركب هستند و خاصيت اتميك و نشكن ندارند و در جايى به هسته و به تعينِ پايان نمىرسند و متوقف و محدود نمىشوند و ابعادشان بىپايان است؛ بهگونهاى كه فاقد بُعد مىنمايد، اما اين ذرّهى بسيط، نمودهايى مركب و متعين دارد و با همنشينى انضمامى يعنى با همزيستى متناسب و همدلى و جذب، ظهور مىيابد و حواس و حسگرهاى ادراكى به دريافت سيگنالها از اين ظهور و از محيط و جهان عين و در ميدان همدلى و انتخاب و جذب طبيعى، به انشاى آگاهى مىپردازد. آگاهى و علم ذرّات مادى بهمعناى حضور، بهطور ضرورى بر تجرد علم و ذهن وابسته و متوقف نيست و ظهور بدون تجرد نيز رخنمون مىشود، ولى اين حضور همانند حضور مجرد، قوى و واضح نيست. علم در ساحت ماده و طبيعت، از سنخ ماده است. اگرچه مادىبودن اين علوم و آگاهىها از ارزش آن نمىكاهد و اين آگاهىها ميدان نامحدودى دارد. ماده نيز تركيب ندارد و بسيط است؛ اگرچه همنشينى به تناسب و ربط در نظامى مشاعى و جمعى دارد. عدم نيز چيزى نيست تا با جسم آميختگى بيابد. چنين ذرّهاى توان حضور مادى را دارد.
بىپايانى ذرّات مادى و تمامى پديدهها، آنان را به تعبير قرآنى همانند خداوند در هر آن در فعلى قرار مىدهد كه تازگى دارد. پيدايى نوبهنوى پديدهها و ذرّهها لزوم تحصيل تازهى دانش را مىطلبد و دانش را نيز فعل و ظهور اين كريمه مىدهد :
( يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ).
هر كه در آسمانها و زمين است، از او درخواست مىكند، هر زمان او در كارىست. رحمان / 29 .
هر كه در آسمانها و زمين است، از او درخواستى نو دارد و يك آگاهى جديد را مىطلبد. هر زمان او در كارى جديد است. بنابراين دانشى نيست كه نهايت داشته باشد و كسى بتواند سخن آخر را براى موضوع و مسألهاى بياورد و آن را كهنه سازد. تازگى بر تمامى پديدهها و موضوعاتِ دانشى و تمامى آگاهىها و شناختها چيره است و چيزى در عين ثبوت و پايدارى، تكرار نمىشود.
مادهى ذهنى، قابليت ارتقا و صافىشدن هرچه بيشتر و يافتِ لطافت تا تحويلبرى به مادهى لطيف و سپس به تجرّد و وصول به دستگاه ادراكى قلب را در پرتو هادى و مربّىِ راهنما و به شيوهى استادمحورى داراست. ذهن، داراى صفت اشتدادى در ظهور و نما و تعيّنى تشكيكىست كه در هر فردى در مرتبهاىست و مىتواند مادىِ ثقيل يا لطيف و ضعيف يا قوى باشد. اينگونه است كه آگاهى ذهنى هم مادى و فيزيكى و مشترك ميان انسان و غيرانسان است و هم مىتواند تسليم مجرّدات فرامادّى باشد. هم ضعيف و مبهم است و هم شفّاف، روشن و صافى.
قلمروى آگاهىهاى ذهن، ساحت ماده است و در اين ساحت، فرايندى خروجى و نتيجهبخش دارد. ذهن، ادراكِ مرتبهمند خلّاق و آفرينشگر از ساحتهاى فرامادّى متناسب با ساحت ملكوت و جبروت را كار قلب و عروج و ارتقاهاى آن مىداند و قلمروى فرامادى را داراى ثبوت، واقعيت، صدق و اينهمانى و بىنياز از فهم ذهنى، بلكه ذهنگريز مىشمرد؛ اگرچه تسليمشدن به اصل آن، كار خودِ ذهن و امرى ذهنپذير است.
از خاصيت جمعىبودن علم خواهيم گفت. تعريف علم در آنجا كامل مىشود.
با توجه به آنچه گذشت، انشا، خلاقيت، توليد و پروردهى ذهن است. علم اگر وضوح و روشنايى خود را نداشته باشد، حضور آن ضعيف و به علم ذهنى و مفهوم تبديل مىشود و معلوم را ابهامآلود و آگاهى ذهنى را ضعيفتر از معلوم خارجى و فاقد اثر كارا مىگرداند. ذهن بهطور خودبنياد براى آگاهى و توجه به دانستههايى حضورىست كه آنها را با خلّاقيت و به تناسب و با ربط توليد مىكند و پيدايى و حضور مىدهد. حضورىبودن اين علم با حضور حقيقت تلازم ندارد، بلكه آنچه براى ذهن حضور دارد، واقعيتِ معلوم است. دستگاه ماهيت، دخالتى در پيدايى علم براى ذهن ندارد. در اين تعريف، جهل و ناآگاهى به معناى ناپيدايى چيزى و عجز از ظهوربخشى آن توسط ذهن است. علم همانند ظهور داراى تشكيك است و چنين نيست كه بر چيزى اطلاق شود كه از ماده و عوارض آن، مجرد و عارى باشد. موضوع علم ذهنى تنها علم ظهورىست. اين آگاهى از آثار و احكام عقل نظرى و از شؤون آن است. پيدايى و ظهور خارجى، بسيار قوىتر از اصل ظهور ذهنىست. ميان اين دو ظهور ربط است و ربط آن با انس و جذب ايجاد مىشود. ذهن هرچه صافىتر و داراى انس بيشترى با پديدهى خارجى باشد، خلاقيت نيرومندترى در ظهوربخشى و توليد علم و آگاهى از صفت واقعى پديده با پيدايى و وضوح بيشترى دارد. صفت، خاصيت فعلى و پيدايى و ظهور دارد. اگر انس و توان كشف روابط كه پل ارتباطى ذهن با پديدهى خارجىست از دست رود يا نفس آلوده و كدر يا ضعيف گردد، دانستن، علم و آگاهى ذهنى ضعف و ابهام مىگيرد. بنابراين علم، حضور شخصيت معلوم نزد فاعل شناسا و عالم با انشاى ذهن است. كاشفيت و حكايتگرى از واقع تابع عاملهاى گفتهشده بهويژه گوهر ربط يعنى انس و همنشينىِ متناسب و همدوس است.